او در سکوت کنار می رود و خود را با دیوار حصار می کشد. برعکس، نیم دور راه اندازی می شود و هر چیزی را که جوشیده است به بیرون می پاشد.
به گزارش خبرنگار HERE NEWS، او هیستری را در احساسات او می بیند، او در سکوت او تحقیر و بی تفاوتی می خواند.
شما نه به خاطر اصل مشکل، بلکه به این دلیل که به لهجه های احساسی مختلف صحبت می کنید، دعوا می کنید و هر گریه یا مکثی به عنوان یک توهین شخصی تلقی می شود. تعارض نه به راهی برای حل یک مسئله، بلکه به میدان جنگی تبدیل میشود که در آن بحثها آسیب نمیزنند، بلکه همان شیوه ارائه آنها هستند.
عکس: Pixabay
و وظیفه اصلی این نیست که ثابت کنید حق با شماست، بلکه رمزگشایی رمز زبانی شخص دیگری و ترجمه آن از آن به خودتان است. این سبک ها ریشه در دوران کودکی و الگوهای رفتاری آموخته شده دارند.
کسی که ساکت است اغلب در گذشته احساساتش نادیده گرفته شده یا مورد تمسخر قرار گرفته است – سکوت او دستکاری نیست، بلکه یک زره محافظ است. کسی که فریاد می زند ممکن است در محیطی بزرگ شده باشد که فقط صدای بلندی شنیده می شود و برای او سکوت شریک زندگی خود خطری مرگبار برای نادیده گرفته شدن دوباره است.
شما فقط عصبانی نیستید، بلکه به شدت در تلاش برای رسیدن به یکدیگر هستید، با استفاده از تنها زبان بقای که میدانید، که مانند صدای خصمانه برای دیگری به نظر میرسد. اولین قدم به سوی آتش بس این است که بدانیم تفاوت در سبک یکی را خوب و دیگری را بد نمی کند.
اینها به سادگی استراتژی های مختلف سیستم عصبی برای مقابله با تهدید هستند. وظیفه شما این نیست که شریک زندگی خود را تغییر دهید، بلکه ایجاد یک زبان مشترک و سوم است که برای هر دوی شما قابل درک باشد.
به عنوان مثال، قبول کنید که در لحظه افزایش احساسات، “آدم خاموش” متعهد می شود که کاملاً نادیده نگیرد، بلکه بگوید: “من به 20 دقیقه نیاز دارم تا آرام شوم و افکارم را جمع کنم، سپس ادامه می دهیم.” و “فریاد کننده” در پاسخ سعی می کند آزار ندهد، بلکه این زمان را بدهد و آن را نه به عنوان طرد، بلکه به عنوان شرط لازم برای گفتگو با کیفیت درک کند.
جدا کردن محتوا از فرآیند بسیار مهم است. میتوانید بگویید: «شنیدهام که به دلیل تأخیر (محتوا) من عصبانی هستید، اما وقتی فریاد میزنید درک آن برای من بسیار دشوار است، بلافاصله (فرایند) را میبندم.
اگر آرام صحبت می کنیم، اجازه دهید به تمام استدلال های شما گوش دهم.» یا: «میبینم که سکوت میکنی، و برای من این بدان معناست که تو اهمیتی نمیدهی.
اگر عصبانی هستید، بیایید موافقت کنیم که آن را مستقیماً بگویید، حتی از طریق دندان های به هم فشرده، تا من به جای شما به آن فکر نکنم. شما یاد می گیرید که نه در مورد خود نزاع، بلکه در مورد نحوه انجام آن اظهار نظر کنید.
با گذشت زمان، همانطور که اعتماد اولیه به نیت یکدیگر تقویت میشود، شیوه بیان طرف مقابل را بهجای حمله، دردناک میبینید. سکوت یخی او دیگر به عنوان یک توهین خوانده نمی شود، بلکه به یک سیگنال واضح تبدیل می شود: “در حال حاضر آنقدر درد دارم که هیچ کلمه ای وجود ندارد.”
اشکهای بلند او دیگر دستکاری نخواهند بود، بلکه به عنوان یک فریاد درک میشوند: “لطفاً به من گوش کن، میترسم که در حال از دست دادن تماس باشیم.” از برخورد به دیوارها دست می کشی و به دنبال دری برای ورود به دنیای دیگران می گردی.
در این لحظه است که در نهایت نزاع شروع به انجام کار سازنده خود می کند. شما 90 درصد از انرژی خود را صرف دفاع در برابر سبک تحویل نمیکنید و میتوانید تمام انرژی خود را روی حل خود مشکل متمرکز کنید.
متوجه می شوید که اساساً همان چیزی را می خواهید – شنیده شدن، درک شدن و نزدیک شدن به آن. فقط سعی می کردید با زدن درهای کاملا متفاوت به یکدیگر برسید.
با ایجاد یک زبان مشترک درگیری، ابزاری باورنکردنی در اختیار دارید. حالا هر مشکلی، هر کرکی قابل بحث و اصلاح است چون پروتکل دارید.
شما از اختلاف نمی ترسید، می دانید که می توانید بدون تخریب یکدیگر از آنها عبور کنید. و سپس نه یک سکوت شکننده و شکننده به رابطه شما وارد می شود، بلکه یک صلح پایدار و زنده است که در آن جایی برای اختلاف و آشتی وجود دارد.
دنیایی که در آن حتی در شدیدترین دعواها، شما در اعماق وجودتان در یک طرف سنگر باقی میمانید – طرف زوجتان در برابر مشکل.
همچنین بخوانید
- چرا گاهی لازم است عاشق شخص دیگری شوید: اگر بحران احساسات مستلزم جنگ نیست، بلکه یک آینه است.
- چه اتفاقی می افتد اگر ناامنی های خود را پنهان نکنید: وقتی آسیب پذیری شما به یک پل تبدیل می شود، نه یک سوراخ

